حباب های خاکستری ذهنم هر روز بیشتر میشن انقدر که دیگه پر شدمتصویرای گنگی که تو ذهنم آزارم میدنفوبیاهام
چقدر این روزام خفه کننده سحتی خندیدنم درد دارهانقدری که موقع خندیدن انقباض تک تک سلول های صورتمو حس میکنم
حس میکنم.
حس میکنم یکی از تو داره چنگ میکشه رو صورتم
هی دندوناتو رو هم فشار بدی گریه ات نگیره
سر دردای تموم نشدنیمو منی که تموم نمیشه
آلپرازولامایی که دارن تموم میشن و بسته های تموم شده ای که قایم میشن و منی که حتی فوبیای اینو داره یکی پیداشون کنه
حتی فوبیای اینو داره یکی پیدا کنه منه لعنتیِ افسرده خاکستری رو تو این جنگل سیاهحتی اینجا هم واژه های لعنتیِ ذهنم سرکوب میشن.
اصن پیدا شم به درک.
همه ‌چی به درک.
ب
ه
دَ
رَ
ک.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها